و منهم: آفتاب آسمان محبت و قدوۀ اهل معاملت ابوالحسین سمنون ابن عبدالله الخواص، رضی الله عنه
اندر زمانه بی نظیر بود و اندر محبت شأنی عظیم داشت. جملۀ مشایخ وی را بزرگ داشتند. وی را «سمنون المحب» خواندندی، و وی خود را «سمنون الکذاب» نام کرده بود.
و از غلام الخلیل رنج های بسیار کشید و در پیش خلیفه بر وی گواهیهای محال داد و همه مشایخ بدان رنجه دل گشتند.
و این غلام الخلیل مردی مرائی بود و دعوی پارسائی و صوفیگری کردی. خود را در پیش خلیفه و سلطانیان معروف گردانیده بود به مکر و شعبده و دین را به دنیا بفروخته چنان که اندر زمانۀ ما بسیارند و مساوی مشایخ و درویشان بر دست گرفته بود در پیش خلیفه. و مرادش آن بود تا مشایخ مهجور گردند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند.
خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کس بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست؛ که به مردار، کرکسان اولی تر باشند.
و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد، هر کسی بدو تقرب کردند. غلام الخلیل را از آن رنج کرد و وضع ها برساختن گرفت. تا زنی را چشم بر جمال سمنون افتاد، خود را بر وی عرضه کرد. وی ابا کرد. تا آن زن نزدیک جنید شد که: «سمنون را بگوی تا مرا به زنی کند.» جنید را از آن ناخوش آمد. وی را زجر کرد. زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنان که زنان نهند بر وی نهاد و غلام الخلیل چنان که اعدا شنوند بشنود و سعایت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کردتا بفرمود که وی را بکشند. چون سیاف را بیاوردند و از خلیفه فرمان خواستند، چون خلیفه فرمان خواست داد زبانش بگرفت. چون شب درآمد بخفت، به خواب دید که: «زوال جان سمنون در زوال ملک تو بسته است.» دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانید.
و وی را کلام عالی است و اشارت دقیق اندر حقیقت محبت و وی آن بود که از حجاز می آمد، اهل فید گفتند: «ما راسخون گوی.» بر منبر شد و سخن می گفت، مستمع نداشت. روی به قنادیل کرد و گفت: «با شما می گویم.» آن همه قندیل ها درهم افتاد و خرد بشکست.
از وی رضی الله عنه می آید که گفت: «لایعبر عنْ شیء الا بما هو أرق منه، ولاشیء أرق من المحبة، فبم یعبر عنها؟»
یعنی عبارت از چیزی نازک تر از آن چیز باشد، و چون ارق محبت هیچ چیز نباشد، به چه چیز عبارت از آن کنند؟ و مراد این، آن است که عبارت از محبت منقطع است؛ از آن چه عبارت صفت معبر بود و محبت صفت محبوب است. پس عبارت این مر حقیقت آن را ادراک نتواند کرد و الله اعلم بالصواب.